یکی از آن هایی که در جمع بود گفت:« جنازه این سگ باعث بیماری خواهد شد... بهتر است آنرا به بیابان ببریم و از شر بیماری او خلاص شویم»
دیگری گفت:« بوی بد این لاشه باعث کوری چشم ها خواهد شد»
سومی گفت:« این جنازه کثیف باعث وبا خواهد شد»
و همینطور هرکسی درمورد لاشه نظر خود را اعلام میکرد:
هرکس از آن پرده ندایی نمود بر سر آن جیفه جفایی نمود
همه منتظر بودند تا حضرت عیسی هم سخن بگوید و نظر خود ر اعلام کند. حضرت عیسی لحظاتی به سگ خیره شد. با خود تجسم کرد که هنگامی که زنده بوده چطور به انسان ها خدمت میکرده است. چگونه دزدان را فراری میداده و چطور به این سو و آن سو میدویده، به صاحبش وفادار بوده و چطور حیوانات وحشی را دور میکرده است...
ولی اکنون همه دارند از بدی های جنازه او میگویند. اشکی از چشم حضرت عیسی چکید. سپس گفت:« نگاه کنید چه دندان های سفیدی دارد! به نظر من دندان های او بسیار زیبا هستند»
با شنیدن این سخن، همه به منظور حضرت عیسی پی بردند و به یکباره ساکت شدند.
این داستان پند های بسیاری به ما میدهد. همیشه مهربان باشیم، همیشه خوبی های دیگران را ببینیم و بدی های آنها را فراموش کنیم، همیشه...
ولی، بزرگترین پند آن چیست؟ میتوان گفت که هر مخلوق خدا، زیباست. هرچیز، جلوه ای از یکی از صفات خداست؛ پس زیباست. ما نباید زشتی ها را بنگریم. نباید بگوییم آفریده خدا زشت است. حتی سگ
مرده ای که داستان لاکپشت و عقرب...
ادامه مطلبما را در سایت داستان لاکپشت و عقرب دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dastane-irani بازدید : 12 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1396 ساعت: 9:04